سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش را خداوند دوست می دارد و فرشتگان و پیامبران نیز دوستمی دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

محمد زنگنه - اسراری از دنیای خلقت خداوند

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
اسرار خلقت جبرئیل(جمعه 86 خرداد 25 ساعت 2:0 صبح )

بنام عاشق ترین عاشق

این مطالب در مورد خلقت بزرگترین افریده خداست

این مخلوق بزرگ پیام آور عالم هستی است بنام

جبرئیل

در آن هنگامی که خداوند در تمامی عالم یکه و تنها بود اراده کرد

که جبرئیل را خلقت کند در عالم هستی گوهری

را انتخاب کرد وبا حکمت وقدرت بی پایان خود به ان دانه نظر کرد و

جبرئیل را از آن خلقت نمودو به او پرو بالی داد جبرئیل مدت طولانی

را در عالم هستی به گشت و گذار پرداخت وبا عجله به هر سویی

میرفت ولی بجز خودش موجود خلقت شدهءدیگری را نیافت واز خالق

خود نیز پیروی نمی کرد زمان طولانی این گونه گذشت نه از خالق به او

پیغامی رسید و نه از جبرئیل اطاعت امر شد تا اینکه صدایی بر او نازل

شدو از جبرئیل پرسید ای جبرئیل اینک این کیست که با تو سخن می گوید

وصاحب این صداکیست وتو کیستی

جبرئیل که خود را تنها موجود عالم می دیددر پاسخ به صاحب صدا گفت

من نمی دانم که صاحب این صدا کیست من تنها موجود این عالم هستم

وکسی از من بالاتر وبرتر نیست من.من هستم وتو تو هستی این منییتی

بود که جبرئیل زد در این هنگام از قدرت بی حد خدا برقی در عالم بپا شد

که پرو بال جبرئیل را سوزاند بار دیگر این مخلوق بی پرو بال شد

بعد از مدت زیادی خداوند بر سر رحم امد وبار دیگر به او پروبال داد

واو راآزاد گذاشت ولی باز از خالق خبری نداشت

بعد از مدتی بار دیگر از او سئوال شد که بگو من که در خفا با تو

سخن میگویم که هستم و صاحب صدا کیست و تو که هستی واز این

خرد خود استفاده کن که برای چه پرو بالت سوخت در جواب جبرئیل

گفت ای صاحب صدا توی که با من راز می گویی یا خود را به من

نشان بده ویا اینکه کمتر حرف بزن که من از این اسرار آگاه نیستم

واین کار را نمی دانم وهیچ اطلاعی از تو به یاد ندارم وبجز خودم

استاد دیگری را نیز ندارم بار دیگر از روی غضب خداوند اتش

دیگری هم در عالم هستی بلند شد و پرو بال این موجود را سوزاند

باز در اب بدن پرو بال ماند از این جریان حالش خیلی خراب شده بود

باز در های رحمت خدا به روی او باز شد وبه او پروبالی داده شد ولی

این بار نیز از خدا بی خبر بود از اسرار ناآگاه باز پرو بالی گرفت و در

عالم هستی به پرواز در امد در این عالم نه راه گریز داشو نه راه

برگشتنه خدا را شناخت نه کردار اورا ونه خود را باز خدا به او نظر کرد و

این با ر اورا راهنمایی کرد واز این سردر گمی نیز نجات دهد

واز روی رحمت خود او را دستگیری کند به شکل یک پسر جواندر

دید این بزرگ ملکه در امد واورا تعلیم و تربییت کرد از این شکل نوجوان

جبرئیل حیرت زده شده بود که خالق در دید او ظاهر شده است این جوان

خورشید چهره پدیدار شده بود در جلوی چشمان این پیر کامل

جبرئیل هول شده با سراسیمگی به ان جوان می گوید که تو در این عالم

پدیدار شده ای وبا من ناتوان سخن می گویی و در پاسخ این گونه می گوید

که من را ان دادگر قادر برای رهبری تو انجا فرستاده

بیا واین سخنان را بشنو که اگر صاحب صدا از تو پرسید که تو

کیستی در جواب بگو که من کمترین بنده ی توهستم واز روی تو

بسیار شرمنده هستم تو خالق من ومن مخلوق توهستم تو معشوق و من

عاشق تو هستم بعد از ان ان جوان یک جام از اب زمزم یا اب حیات را به

جبرئیل داد وبه او گفت این را بنوش تا همیشه ثنا گوی

خداوند باشی واز ذات پاک او با خبر باشی بعد ان جام را از دست شاه دلدل

سوار گرفت ونوشید جسم جان او پر از نور خدایی شد واز ان جوان

ارشاد کامل گرفت بعد از گفتگوی بسیار طفل از دید او پنهان گشت

جبرئیل از سخننان او سرمست وشاد پروانه وار به دور عالم می گشت

ومنتظر صاحب صدا بود یان حرفها را که شنیده بود اگاه شده بود

این با راز خالق ندای رسید کهای جبرئیل تو کیستی ومن کیستم

چون جبرئیل این صدا را شنید سجده کرد و با ناله والتماس گفت

من نمی دانم چه بگویم که من شرمنده وخیلی پشیمانمتو ذات خالقی

ومن کمترین بنده تو تو رحمان کریم رحیم وبخشنده ایمن از تو

می ترسم وبه تو امیدوار نیز هستم امیدوارم که مرا به بزرگی خودت

مورد لطف وبخشش قرا دهیمن نادان بودم که خالق خود را نشناختم

تا اینکه خوبی آمد ومراراهنمایی کرد از این پس تا زنده هستم تو خالق من

ومن کمترین بنده تو هستم پس خالق در پاسخ به اوگفت که کی جبرئیل

تو امین من ومحرم اسرار من هستیدر همهءعالم بر بندگان من تو بزرگ

هستی وراهنمای انهااز تو پیشتر بندهای نیست وتوبعداز من خدایبندگانی

وقتی جبرئیل این سخن را شنید سجدهء شکر بجا آورد وگفت که خدا یا

تو را شاکرمکه مرا خدا پرست کردیدر ان زمان جبرئیل نه همدمی نه همسر

ونه یاری بجز خدا نداشت

 

باشد که همگی ما سر تعظیم به خالقبسپاریم


» محمد زنگنه
»» نظرات دیگران ( نظر)

اسرار عدد هفت(پنج شنبه 86 خرداد 17 ساعت 8:34 عصر )

بنام نقاش چهره که هر تابلوی ازرنگ آفرید روح و جان بخشید

در مورد عدد هفت همین بس که جزء مقدس ترین اعداد در تمامی ادیان است

البته بجز عدد هفت اعداد دیگری هم جزء اعداد مقدس است که در ادیان مختلف

این اعداد با هم کمی فرق دارد ولی تقریبا در تمامی ادیان عدد هفت مشترک است

مثلا در اسلام عدد هفت روز هفت بچه -روز هفت میت یااعداد مقدسی دیگری

مثل عدد چهل که برای شب چهلم میت گفته میشه اعتقاد بر این است که انسان بعد از مردن

تاچهل شبانه روز مورد باز خواست اعمالش قرار می گیره در این چهل شبانه

چهل نفر وجود دارند که بر اعمال انسان حساب رسی می کنندکه هر روز یک نفر

به اعمال رسیدگی می کنه تا این چهل نفر در چهل شبانه روز بر اساس اعمال ما

مشخص می کن که ما جزء بهشتیا هستیم یا جهنمی البته این که مشخص است ما انقدر

گناه کردیم که لازم به حساب رسی نیستش من خودم می دونم که جام قبلا توی گودترین

جای جهنم بنام چاه درک تعین شده از اعداد دیگر عدد هفتاد و دو می باشد که همون

هفتاد و دو شهید کربلا میشه گفت و خیلی اعداد دیگه دراعتقادات رومی ها هم عدد هفت مقدسه

انها به هفت سردار بزرگ روم اعتقاد داشتن یادر دین زر تشت که عدد هفت جزء

مقدس ترن اعداد انها به حساب می یاد ولی اعداد دیگری هم هست در مورد عدد هفت

در این دین بگم به اعتقاد انها هفت ذات مقدس در جسم هفت نفر طلوع کردنند

منظور از ذاتهای مقدس همون ملائک آسمونی هستند اولیش جبرائیل مکائیل اسرافیل

ازرائیل حورالعین عقیق واخریش هم یقیق هستش اونها اعتقاد دارند که وقتی خدا

در لباس بشرییت ظهور کرد ودر شخصی بنام اهورا مزدا یعنی خدای باستان ارام

کرفت و مردم را هدایت کرد ملائک نیز ان ذات های مقدس(نور های ازلی)در ان زمان

به امر اهورا در لباس بشریت برای هدایت مردم قرار گرفتنداین عدد در زرتشتیان به خاطر

هفت روح ازلی مقدس است البته عدد هشت نیز مورد ستایش است که در مجموع هفت ذات

مقدس واهورا مزدا طبقهء هشت را تکمیل می کنند یک نمونه دیگر به هفت اسمان و

هفت طبقه زمین هم اشاره می کنند دریه دین دیگه به نام حقیقت است که دینی با اسرار

الهی زیاد وپیروانی با اعتقادات نسبتا قوی وپایبند به دین در این دین به اعداد زیادی از

قبیل یک تن سه تن پنچ تن هفت تن هفتتوان هفت سقا هفت ساز چی چهل تن

هفتادو دو تن هفتادو دو پیر 66غلام 99تن نهصد نهصدهءسردارو خیلی از اعداد دیگری

که وجود دارد این را هم بگم که اول یک فرشته بعد دو رشته با هم بعد دو فرشته دیگر ودر

نهایت دو فرشته دیگر ودر بین انها یعنی بعد از عزرائیل شیطان خلق شده اند

اما یک تن در این دین همان جبرائیل که اولین مخلوق خداوند است سه تن منظور

خلقت جبرئیل به همراه مکائیل و اسرافیل که این دو را در یک زمان خلق کرد بعد چهار تن

که سه نفر قبلی به همراه عزرائیل که طبقه چهار تن را تشکیل می دهنداین چهار نفر مسئولیتهای

بر عهده دارند جبرئیل مسئول آگاه کردن و بیدار باش درونی از خواب غفلت است

اگر کسی عمری را به بدی گذراند با خواست خدا یک تلنگری توسط جبریل به او داده

داده می شود یعنی همان وحی درونی این را هم بگویم که جبرائیل مامور این کار است

و فرقی نمی کند این انسان پیامبر است یا یک انسان خطاکار مثل من. مهم ماموریت و وحی

بیدار باش از جانب خدا توسط او به هر فرد مورد نظر است ما هنوز منتظر ان یاریم

که به بیدار باشی ما اید ما رو سیاهیم و طلب کار خدا منتظر بر کرم ذات خدا

اما مکائیل واسرافیل دو ملک دیگر که اولی مسئول ثبت عمل انسان ودومی مسئول

نگهداری انسان از بلایات وخطرات ان هم به خواست خداست وهمچنین مسئول زدن ثور

بیدار باش ومنجی ناجیست و عزرائیل چهارمین ملک و خلق شده از قهر غضب خداوند

برای باز گرداندن روح به جای اصلی خوداین را هم بگویم کهتمام وقایعی که باعث کشتار های دسته

جمعی صورت می گیرد توسط این ملک صورت می گیرد از قبیل زلزله سیل اتش سوزی اتشفشان

وبسیاری از عوامل وحوادث طبیعی در جهاناین را هم بدون جبرائیل از رحمت خدا واز

کرم خدا وند خلق شده است مکائیل از بینا بودن واگاه بودن ان ید یکتاواسرافیل از نجات بخشی

ودادرسی خداوند خلق شده اند حورالعین از پاکی وصداقت خداوند عقیق از بزرگی وگذشت باریتعالی

ویقیق از غرور خدا خلق شده اند واین نکته بماند که شیطان نیز که یکی از

ملائک است از مکر وحیله خدا افریده شده است که در قران نیز به ان اشاره شده است

میفرماید مکرو ومکرالله یعنی خداوند از مکربازترین مکربازان است در قران تورات انجیل ودفترسرانجام یاری

ودر دین بودا هم به این نکته اشارات شده است


» محمد زنگنه
»» نظرات دیگران ( نظر)

اسراری در مورد اتش عشق(پنج شنبه 86 خرداد 17 ساعت 8:33 عصر )

به نام نگارندهء چهره

فکر می کردم در مورد چی یه مقدار بنویسم تا اینکه یک دفعه ای حواسم پیش اتیش رفت

گفتم بد نیست که درمورد اتش عشق بنویسم

سوزنده / بیرحم ولی دل خوش وسرمست ; اتش

بیرحم از این لحاظ که چه خشک و چه تر را میسوزونه

دل خوش از این لحاظ که آروم پیوسته پیش می ره

وسرمست ازاین لحاظ با سر تکون دادن خودش پیش میره هیچی حالیش نیست

اینا مرام آتیشه

اما آتیش عشق چیه؟

شعلهء وجودی هر کسی نسبت به محیط اطرافش

مثلا پروانه اتیشش عشقش آنقدر زیاده که از جونشم در برابر شمع می گذره

حالا در نظر بگیر اگه ادمی در برابر معشوقش این چنین عشقی را داشت چی می شود

یه شاعر بزرگ هستش که میگه

سوختم در اتش جور و فراق

این بیت از درد دوری انسان از اصل خودش که همون خداست گرفته شده

یعنی تا به خدا نرسیدیم این دل انسان از درد دوری خدا میسوزه

در ضمن آتش عشق در ادیان مختلف معنای زیادی داره ولی از همه اینها جالب تردر یه

دینه به نام اهل حق

در آن محفلهای عبادتشون یه اسرار زیادی هست که اون و در شعر شاعران عرفان ی می تونیم ببینیم

در این جمع هابا وارد شدن به اون ذکر ها انقدر انسان شورو حال

پیدا می کنه و انقدر طبع عشقش بالا می ره که اتشدیگه حکم سوزندگیشو از دست میده

حتی اگه یه منقل اتش توی دستاشون بگیرننمی سوزن واین را مدیون عشق پاکن

مثل داستان گذر سیاوش از اتش

برای همینه که اینطور ادمها تا سوز و گداز عشق را دارن یا بهتر بگم تا اون حرارت عشق خدا

توی دل اونها روشنه اتیش قدرت سوزوندن انها را نداره

مثل یه چوب کبریت روشن در مقابل یه کوره ذوب اهن وفولاد که روشنه و

با حرارت خودش اهن و را ذوب می کنه حالا در نظر بگیر کهاتیش کبریت کجا و اتیش کوره کجا

میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آ سمان است

فیض کاشانی از شاگردان ملا صدرا یه شعر خیلی قشنگ داره که تقریبا"مقایسه بین

اتش عشق واتش جهنم

در عشق دیدم غوغای اتش زین پس ندارم پروای اتش

گو اشناشوبا عشق آن کو خواهدببیند دریای اتش

در اتش عشق هر کس که سوزد کی باشد او را پروای اتش

دوزخ ندارد بر عاشقان پای کین دست عشق است پروای اتش

در اتش عشق من هر دو دیدم دریای اتش صحرای اتش

اندر سرم آ بهر تماشا بشود درانجا هیهای اتش

تا هر که اید جز دوست سوزد شد این دل فیض ماوای اتش

 

یا یه شعر دیگه هست که می گه

حالت سوخته دل را سوخته دل داندو بس

شممع دانست کهسوختن پروانه ز چیست


» محمد زنگنه
»» نظرات دیگران ( نظر)

اسرار عشق واقعی در موردمولانا(پنج شنبه 86 خرداد 17 ساعت 8:12 عصر )

بهت در مورد مولانا واینکه چطوری دل ان توسط شخص بزرگی بنام

حضرت شمس بدست امد این شخصیت اون قدر بزرگ بوده که حرفهای

من هیچ فایدهای نداره ولی مولانا شخصی بوده که در روزگار خودش

یکی از بزرگترین مراجع زمان خودش بودکه در روز عید فطر غریب

به هفتاد هزار نفر پشت سر اون نماز جماعت خوندن

مولانا از نظر منطق واصول وبدیهیات نظیری نداشته فلسفه اون تا حدی

بوده که بالاتر از اون در زمان خودش کسی نبوده

با اولین برخورد با شمس: تازه متوجه نقصان خودش میشه که چقدر

از اصل خودش دوره که می گه هر کسی کو دور ماند از اصل

خویش باز جوید روزگار وصل خویش

با این تفاسیر تازه دونسته بود که با منطق فلسفه نمی تونه به جایی برسه

البته اینم بگم که شمس حتی شاگرد مولانا هم از نظر فلسفه ومنطق نمی شده

چون از نظر عرفان وعقاید عرفانی در حد بالایی بوده استاد وپیر شمس

شناخته شده است

ولی از انجایی که مظهرییتی بزرگ داشته ازاین لحاظ از مولانا

پیش افتاده بود واینرا هم بدون که کسی از اسرار الهی باخبره که واقعا"

عاشق خدا باشه همیشه لیلی سعی می کنه که مجنون خودش در آسایش

بی حدی باشه ولی داش کریم ما یا بهتر بگم خدای رنگبازکه هر ثانیه

رنگی تازه میسازه دوست داره که مجنون خودش یا سینه سوختگانش تا

بی نهایت خوار و ذلیل و درمنده کنه تا حالا کسی این چنین لیلی

دیده که این قدرمجنون خودش و اذیت کنه مثل اینکه صبر ایوب از

انجا معروف شد که این حضرت 14تا پسر داشت که خدا جولوی

چشمای یه پدر تک تک پسراشو از اون گرفت بعد هم بدنش و به کرم

مبتلا کرد ولی انقدر عاشق لیلی(خدای خلایق و اصل همهءبندگان) خودش بوده

(خدای خودش)که هیچی نگفته یا حضرت عیسی که اون و به

صلیب کشیدن وبا آن همه اذیت و آزارکه به بدنش رسوندن باز هم

از جان گذشت و پروانه وار در اتش عشق لیلی خودش سوخت

یا موسی"که اون همه سال با قومش در بیابان سرگردان

بوددر ضمن ما ادمهای مقرور چیزی نداریم که به اون بنازیم با ارزشترین

چیزی که ما ادمها داریم جان پرارزش خودمونه که اون هم مال خودمون نیست مال

خداست و هر موقع که اراده کنه از ما می گیره پس ما باید به

چی خودمون بنازیم تو میدونی؟ جریان عشق مولانا از انجا اغاز میشه

که یه روزی مولانا که از مسجد می امده در راه خودش به

حضرت شمس برمی خورهچرا گفتم حضرت ؟

برای اینکه اون بزرگوار واقعا"خدا را درک کرد و حسش کرد

شمس فقط با یه سوال تموم درون ووجود باطنی مولانا را به هم

می ریزه شمس از مولانا سوال می کنه که به نظرت محمد بالاتره

یا بایزید بستامی (بایزید بستامی شاگرد امام جعفر صادق تو قرن دوم

بوده که اون بزرگوارم مثل حضرت محمد معراج باطنی داشته)

مولانا از این حرف شمس کمی عصبانی می شه میگه محمد )ص)

بالاتره شمس بهش می گه چرا مولانا میگه چون محمد معراج ظاهری

و باطنی داشته شمس در جوابش میگه محمد معرفت خدارا دارا بوده واونو

در بین امت خودش تبلیغ کرده واین مسئله را برای قوم خودش روشن وفهمانده

ولی بایزیدعلاوه برمعرفت در پیراهنش خدا را هم داشته مولانا تا میاد

به خودش بجنبه میبیه شمس غیب شده تازه از این حرف متعجب

میشه و به فکر فرو میره میگن چهل روز در اتاقش خودشوحبص می کنه

تو کتابهای خودش در کتابخونه بزرگش به دنبال جواب اون سوال

می گشتش و همش ارزوی دیدن شمس را داشته باشه

امید وارم که تا اینجاشو توی ذهنت داشته باشی ادامه شو توی یه

فرست دیگه برات تایپ می کنم می فرستم

اینا را برای این تایپ کردم که:

که اولا" دل شکسن به راحتی یه سوال مثل سوال شمس وعاشق کردن هم همینطوره

ثانیا"دل به دست اوردن خیلی سختره و نیازمند زجر بی حد اندازه ای می تونه

باشه مثل ریاضت حضرت یونس

وثالثا" عشق و دوست داشتن یه امر ذاتیه نه یه امر ظاهری مثل دوست شدن

یه دخترو پسر ویا نامزدی دونفرنیست چون آن دوست داشتنها مدتی هست و

جسمی که بعد از مدتی ممکن هستش به هم بخوره

بلکه عشق مثل مهر ومحبت و دوست داشتن یه مادر نسبت به فرزندش یا

دوست داشتن حضرت حافظ نسبت به پیر خودش شاه شجاعه

در هر صورت منو ببخش شاید از نظر بعضی افراد اینا اراجیفه

ولی از نظر خیلی افراد دیگه اینا اصل عرفانه

وسلام به قول شاعر

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

حقیر محمد زنگنه از کرج


» محمد زنگنه
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
اسرار خلقت جبرئیل
اسرار عدد هفت
اسراری در مورد اتش عشق
اسرار عشق واقعی در موردمولانا

بازدیدهای امروز: 11 بازدید
بازدیدهای دیروز: 4 بازدید
مجموع بازدیدها: 30769 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» اشتراک در خبرنامه «