بنام عاشق ترین عاشق
این مطالب در مورد خلقت بزرگترین افریده خداست
این مخلوق بزرگ پیام آور عالم هستی است بنام
جبرئیل
در آن هنگامی که خداوند در تمامی عالم یکه و تنها بود اراده کرد
که جبرئیل را خلقت کند در عالم هستی گوهری
را انتخاب کرد وبا حکمت وقدرت بی پایان خود به ان دانه نظر کرد و
جبرئیل را از آن خلقت نمودو به او پرو بالی داد جبرئیل مدت طولانی
را در عالم هستی به گشت و گذار پرداخت وبا عجله به هر سویی
میرفت ولی بجز خودش موجود خلقت شدهءدیگری را نیافت واز خالق
خود نیز پیروی نمی کرد زمان طولانی این گونه گذشت نه از خالق به او
پیغامی رسید و نه از جبرئیل اطاعت امر شد تا اینکه صدایی بر او نازل
شدو از جبرئیل پرسید ای جبرئیل اینک این کیست که با تو سخن می گوید
وصاحب این صداکیست وتو کیستی
جبرئیل که خود را تنها موجود عالم می دیددر پاسخ به صاحب صدا گفت
من نمی دانم که صاحب این صدا کیست من تنها موجود این عالم هستم
وکسی از من بالاتر وبرتر نیست من.من هستم وتو تو هستی این منییتی
بود که جبرئیل زد در این هنگام از قدرت بی حد خدا برقی در عالم بپا شد
که پرو بال جبرئیل را سوزاند بار دیگر این مخلوق بی پرو بال شد
بعد از مدت زیادی خداوند بر سر رحم امد وبار دیگر به او پروبال داد
واو راآزاد گذاشت ولی باز از خالق خبری نداشت
بعد از مدتی بار دیگر از او سئوال شد که بگو من که در خفا با تو
سخن میگویم که هستم و صاحب صدا کیست و تو که هستی واز این
خرد خود استفاده کن که برای چه پرو بالت سوخت در جواب جبرئیل
گفت ای صاحب صدا توی که با من راز می گویی یا خود را به من
نشان بده ویا اینکه کمتر حرف بزن که من از این اسرار آگاه نیستم
واین کار را نمی دانم وهیچ اطلاعی از تو به یاد ندارم وبجز خودم
استاد دیگری را نیز ندارم بار دیگر از روی غضب خداوند اتش
دیگری هم در عالم هستی بلند شد و پرو بال این موجود را سوزاند
باز در اب بدن پرو بال ماند از این جریان حالش خیلی خراب شده بود
باز در های رحمت خدا به روی او باز شد وبه او پروبالی داده شد ولی
این بار نیز از خدا بی خبر بود از اسرار ناآگاه باز پرو بالی گرفت و در
عالم هستی به پرواز در امد در این عالم نه راه گریز داشو نه راه
برگشتنه خدا را شناخت نه کردار اورا ونه خود را باز خدا به او نظر کرد و
این با ر اورا راهنمایی کرد واز این سردر گمی نیز نجات دهد
واز روی رحمت خود او را دستگیری کند به شکل یک پسر جواندر
دید این بزرگ ملکه در امد واورا تعلیم و تربییت کرد از این شکل نوجوان
جبرئیل حیرت زده شده بود که خالق در دید او ظاهر شده است این جوان
خورشید چهره پدیدار شده بود در جلوی چشمان این پیر کامل
جبرئیل هول شده با سراسیمگی به ان جوان می گوید که تو در این عالم
پدیدار شده ای وبا من ناتوان سخن می گویی و در پاسخ این گونه می گوید
که من را ان دادگر قادر برای رهبری تو انجا فرستاده
بیا واین سخنان را بشنو که اگر صاحب صدا از تو پرسید که تو
کیستی در جواب بگو که من کمترین بنده ی توهستم واز روی تو
بسیار شرمنده هستم تو خالق من ومن مخلوق توهستم تو معشوق و من
عاشق تو هستم بعد از ان ان جوان یک جام از اب زمزم یا اب حیات را به
جبرئیل داد وبه او گفت این را بنوش تا همیشه ثنا گوی
خداوند باشی واز ذات پاک او با خبر باشی بعد ان جام را از دست شاه دلدل
سوار گرفت ونوشید جسم جان او پر از نور خدایی شد واز ان جوان
ارشاد کامل گرفت بعد از گفتگوی بسیار طفل از دید او پنهان گشت
جبرئیل از سخننان او سرمست وشاد پروانه وار به دور عالم می گشت
ومنتظر صاحب صدا بود یان حرفها را که شنیده بود اگاه شده بود
این با راز خالق ندای رسید کهای جبرئیل تو کیستی ومن کیستم
چون جبرئیل این صدا را شنید سجده کرد و با ناله والتماس گفت
من نمی دانم چه بگویم که من شرمنده وخیلی پشیمانمتو ذات خالقی
ومن کمترین بنده تو تو رحمان کریم رحیم وبخشنده ایمن از تو
می ترسم وبه تو امیدوار نیز هستم امیدوارم که مرا به بزرگی خودت
مورد لطف وبخشش قرا دهیمن نادان بودم که خالق خود را نشناختم
تا اینکه خوبی آمد ومراراهنمایی کرد از این پس تا زنده هستم تو خالق من
ومن کمترین بنده تو هستم پس خالق در پاسخ به اوگفت که کی جبرئیل
تو امین من ومحرم اسرار من هستیدر همهءعالم بر بندگان من تو بزرگ
هستی وراهنمای انهااز تو پیشتر بندهای نیست وتوبعداز من خدایبندگانی
وقتی جبرئیل این سخن را شنید سجدهء شکر بجا آورد وگفت که خدا یا
تو را شاکرمکه مرا خدا پرست کردیدر ان زمان جبرئیل نه همدمی نه همسر
ونه یاری بجز خدا نداشت
باشد که همگی ما سر تعظیم به خالقبسپاریم